پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

قربون فکرکردنات بره مامانی

  فدای خوشکلیات بشم....که اینقده خوشکل رو پاهام درازکشیدی.... من میخواستم بخوابونمت...ولی توخوابت نمیومد...روپاهام ورجه وورجه میکردی...آخرشم که این مدل روپاهام درازکشیدی ...انگار داشتی به چیزی فکرمیکردی...فدای فکرکردنت بشم یکی یه دونم.... اینجا همش ۵۵ روزت  بود...دورت بگردم که اینقدباهوش بودی....نمیدونم الانم مثل روزایی ک کنارمن بودی و شیطونی میکردی..هستی یا نه...... مامانی پیش مرگت بشه عروسکم... ...
30 بهمن 1394

نمونه ای ازنوشته های دفترخاطراتم برای پسرم

گلم یه نمونه از درددلایی که تودفترخاطراتم واست نوشتمو برات تو وبلاگ میذارم....که یه روز بخونی و یه کوچولو .فقط یه کوچولو از غمای منو بفهمی....درسته با این نوشته ها آروم میشم چون درددامومیریزم توش....اما هیچوقت نوشته هادردواقعی درونمونمیتونن برات ب زبون بیارن.....⇩⇩⇩ ...
29 بهمن 1394

کاش روزی اینجورنشودکه تصورمیکنم

یعنی ممکنه روزی همینجور که خودم برای خودم تصورمیکنم ...تو بامن سرد باشی و بی احساس... وای خداکنه هیچوقت برایم فرانرسه روزی روکه من بی احساس بودن تو رو درخودم حس کنم.....کوچولوم خیلی دوست دارم....به اندازه وجودت دوست دارم..چون وجودت همیشه برای من تاابد پابرجاست..... ...
29 بهمن 1394

کاش حقیقت داشته باشد.....

پسرگلم ....شنیده بودم میگن هرکسی ناف بچشو بندازه توبیمارستان بچش درآینده دکتر میشه...یا بندازیم تو مدرسه معلم میشه و..... منم نافتو نگه داشتم پیش خودم ...که برگردی پیش خودم..... کاش این همه ضرب المثلا حقیقت داشته باشه..... چون من دلمو خوش کردم به این ضرب المثل...همه کسم عکس نافتو برات گرفتم میذارم تو وب که یه روزبزرگ شدی ببینی..... ⇩⇩⇩⇩⇩ ...
28 بهمن 1394

تو تولدت نیستم.اما همیشه هستم...چون بیادتم پسرم

پسرقشنگم....برای تولدیسالگیت که کنارم نبودی خیلی گریه ها کردم....خیلی دعاهاکردم....مستجاب نشدن.....ولی فقط برات دعامیکردم که همیشه خوش باشی....اخه برات ارزوها داشتم که برات جشن تولدبگیرم.بهت کادو بدم.بوست کنم..یادت بدم شمعاتو فوت کنی ولی........ ولی به بادرفتن......برات بازم دعامیکنم تولد های بعدیت...رشدکردنات..بزرگ شدنات.قدکشیدنات...همیشه شادباشی...هیچ غمی جز غم نبود مادر دیگه نیادسراغت.....نفسمی بخدا...دم وبازدممی بخدا....بهترینمی....همه کسمی...دوست دارم امیدزندگیم.... ...
28 بهمن 1394

دلم گرفته...پسرم....

سلام نازنینم...پسرگلم...ببخشیدامروز کلن نتونستم بیام بهت سربزنم..وبرات بنویسم....اخه حالم خوش نبود...رفته بودم دکتر.....تودفترچه خاطراتمون میگم چرا دکتر بودم.....آخه میخوام یه روز درک کنی ک بخاطرتو و مشکلاتم چ ب روزم اومده.... خوشکل مادر...کوچولوی مادر ...خیلی دوست دارم....دلم برات خیلی تنگ شده...اخه کلن ناامیدشدم از برگشتت..... ولی امیددارم که دیدارت نصیبم میشه...امیددارم یه روز منومیفهمی...زجرایی ک کشیدمومیفهمی...با احساسات مادرت بازی کردن رو میفهمی....من امید دارم که تو مردی...نه مثل اونا نامرد...منظورم از اونا..همونایی هستن که اطرافتو پرکردن..و دارن میبوسنت و توبغل بالاپایینت میکنن....عزیزدلم یه روز اینو درک کن که: دوست داشتن به بوس ...
28 بهمن 1394

منـــــو تـــــو....پسرگلم

پسرگلم...اینجا من دستتو گرفتمو...داشتم نازت میکردم... تواینجا ۲۰ روزت بود.... قربون دسای ظریفت برم....عروسک کوچولوم.....چه آرامشی داشتم وقتی دستت تو دستم بود....     جدایی رامن نکردم خدا کرد.....نمیدانم کدام ناکس دعا کرد...... قربونت برم نفسم...از راه دور دستای کوچولوتو میبوسم.....مراقب خودت باش پسرم.......                             ...
27 بهمن 1394